تنگ غروب از سنگ بابا نان درآورد آن را برای بچه های لاغر آورد مادر برای بار پنجم درد کرد و رفت و دوباره باز هم یک دختر آورد تنگ غروب از سنگ بابا نان درآورد آن را برای بچه های لاغر آورد تنگ غروب آمد پور؛ با سنگ در زد یک چند تا مهمان برای مادر آورد مردی غریبه با زنانی چادری که مهمان ما بودند را پشت در آورد مرد غریبه چای خورد و مهربان شد هی رفت و آمد هدیه ای آخرسر آورد من بچه بودم وقت بازی کردنم بود جای عروسک پس چرا انگشتر آورد دست مرا محکم گرفت و با خودش برد دیدم که بابا کم نه از کم کمتر آورد تنگ غروب بابا از سنگ نان در آورد آن را برای بچه های دیگر آورد مادر برای بار آخر درد کرد و رفت و نیامد باز اما دختر آورد شعر از: م-آ
سلام عزیز. خوبی دادشی. چه خبرا؟ بابا ای ول. ایشالله که همیشه موفق باشی. این شعر هم که معنیش رو نفهمیدم. به جز یه کم که ..... . راستی می خوام یه کار انجام بدیم. البته اگر دوست دارید. :d . در ضمن مربوط به تابستون میشه. ایشالله که موفق باشی.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام عزیز. خوبی دادشی. چه خبرا؟ بابا ای ول. ایشالله که همیشه موفق باشی. این شعر هم که معنیش رو نفهمیدم. به جز یه کم که ..... . راستی می خوام یه کار انجام بدیم. البته اگر دوست دارید. :d . در ضمن مربوط به تابستون میشه. ایشالله که موفق باشی.